یادداشتی به مناسبت روز جهانی فلسفه


من به مناسبت امروز، چند پرسش را درباره فلسفه پاسخ می‌دهم. عده‌ای همة این پرسش‌ها را می‌دانند یا برخی از آن‌ها را و عده‌ای نیز چون از فلسفه اثر و تأثیری ندیده‌اند شاید اصلا بر ذهن آنان خطور نکرده است که سؤالی داشته باشند یا نداشته باشند. این پرسش‌ها عبارت‌اند از:

 

۱. فلسفه چیست؟!

فلسفه عبارت است از "تلاش برای فهم بنیادین و فراگیر جهان با قوای ادراکی معمولی انسان و بر اساس مشاهده و تجربه پدیده‌های جهان". دربارة هر یک از اجزای این تعریف توضیح مختصری می‌دهم.

الف. نگرش بنیادی یعنی این که انسان به ریشه‌ها توجه کند، خاستگاه و علل و عوامل مؤثر در یک پدیده را جهت شناخت آن پدیده در نظر بگیرد.

ب. نگرش فراگیر یعنی این که انسان در حد توان، در معرفت خود فضای گسترده‌ای را در نظر بگیرد، چون شناخت جزئی از جهان بدون آگاهی از اجزای دیگر آن شناخت، ناقص خواهد بود.

ج. فلسفه معرفتی است که از قوای ادراکی معمولی ما به دست می‌آید.  یعنی ابزار رسیدن به معرفت فلسفی جز چشم و گوش و عقل و هوش خود ما انسان‌ها نیست. یعنی معرفت فلسفی چیزی نیست که ما آن را با تقلید از دیگران داشته باشیم یا با تسلیم در برابر یک مرجعیت بیرون از قوای ادراکی انسان.

د. سند کسب معرفت فلسفی خودِ پدیده‌های جهانند. فیسلوف با مشاهده و تجربه پدیده‌های جهان به معرفت فلسفی می‌رسد، حتی متافیزیک را نیز از راه فیزیک می‌شناسد. به عبارت دیگر از دانش اجزای جهان به دانش فراگیر بنیادی جهان دست می‌یابد.

 

۲. فلسفه به چه کارمان می‌آید؟

گاهی نگاه عامه مردم به فلسفه در حد نگاه به یک افسانه‌بافی است و به همین دلیل به کسی که حرف بی‌ربط و طولانی می‌زند، می‌گویند فلسفه‌بافی نکن! شاید جای تعجب نباشد که بعضی از بزرگان اهل فلسفه جدید، فلسفه چند قرن پیش را با همین نگاه می‌بینند. یعنی چیزهایی که یک عده فیلسوف خوششان آمده و به هم بافته‌اند.

من در اینجا نمی‌توانم توضیح بیشتری بدهم؛ همین‌قدر می‌گویم که برای درک و دریافت ارج و کارایی فلسفه دو پدیده گران‌قدر بشر یعنی دانش و تمدن را در طول تاریخ پیدایش آن‌ها در نظر بگیریم. بی‌تردید خواهید دید که امیر کاروان پیشرفت دانش و تمدن، فلسفه بوده است و بس.

نگرش‌های بلند فیلسوفان راه را بر دانش و تمدن باز کرده است. اگر گام‌های نخستین امثال هیوم، بیکن و دکارت نبود، تاریخ دانش بشر به نیوتن نمی‌رسید. بنابراین فلسفه راهگشای پیشرفت جامعه‌ها در دانش و فرهنگ است.

فلسفه راه زندگی، راه درست‌اندیشی و راه رهایی از اسارت فکری بشر را نشان داده و خواهد داد.

 

۳.چرا در جامعه ما فلسفه اثرگزار نیست؟

پاسخ من به اين پرسش آن است که:

یک. ما فلسفه نداریم.

بلکه چیزی داریم به نام فلسفه که به دلایل زیر آن چیز فلسفه نیست و به همین دلیل کارآمد نیست:

الف. فلسفه عبارت است از تلاش عقلانی انسان برای فهم جهان، اما آنچه ما داریم نتیجه تلاش عقلانی ما نیست بلکه تلاش عقلانی ۲۵۰۰سال پیش است و معلوم است که دانش بشر رو به پیشرفت بوده است. فیلسوفان یونان تا آن‌جا رسیده‌اند که مثلا جهان ۴ عنصر دارد و این امروزه نمی‌تواند در تفسیر و فهم پدیده‌های جهان کارآیی داشته باشد. این که ما داریم به تاریخ فلسفه مربوط است و فلسفه امروز ما نیست.

ب. در فلسفه باید تقلید از دیگران در کار نباشد بلکه هر فیلسوفی خودش شخصا تحقیق کرده و فهمیده باشد اما ما فلسفه را به صورت نقل از دیگران می‌خوانیم یا درس می‌دهیم. ارسطو چنین گفت یا ملاصدرا و ابن سینا و دکارت و کانت چنان. خودمان حرفی نداریم مگر در حد حاشیه و تعلیقه بر همان مطالب پیشینیان. پس کسی که خردورزی نکند و عقلش فعال نباشد نمی‌تواند فیلسوف باشد و اثرگزار.

ج. ما فلسفه را به صورت یک دین مطرح می‌کنیم، در صورتی که فلسفه ابزار و روش است. دین به ما می‌گوید نماز صبح دو رکعت است و ما چون خدا و رسولش را پذیرفته‌ایم این دستور را اجرا می‌کنیم. در فلسفه نیز همین روش را در پیش می‌گیریم، چون ابن سینا این را گفته و ملاصدرا آن را، دیدگاه آنان را بدون نگاه انتقادی می‌پذیریم. در صورتی که تفکر فلسفی یعنی درست‌اندیشی برای فهم جهان و ما دراین باره کاری نکرده‌ایم و نمی‌کنیم.

د. مسائل فلسفه برای ما منحصرند به چند مسئله مقدماتی در جهت اثبات واجب در صورتی که فلسفه جهان‌شناسی می‌کند و پس از شناخت جهان به اثبات واجب می‌پردازد. اما عملا در برنامه حوزه و دانشگاه ما جایی برای شناخت جهان وجود ندارد و چنین فلسفه‌ای بی‌تردید اثرگزار نخواهد بود.

ه. فلسفه ما با علوم ارتباط ندارد. ما به دستاوردهای فیزیک، شیمی، ستاره‌شناسی و علوم انسانی توجه نداریم. معلوم است که ذهنی که از پیشرفت علم و دانش بی‌خبر باشد، نمی‌تواند در فکر و فرهنگ و دانش و تمدن اثرگزار باشد و درباره علوم مانند مدیریت، جامعه‌شناسی، سیاست، اقتصاد، تربیت، و صدها رشته دیگر نظر بدهد.

 

دو. در جامعه علمی‌مان رویکرد فلسفی نداریم.   

رویکرد حوزه و دانشگاه در دروس فلسفی به سوی فهم مطالب پیشینیان است و این یک رویکرد تاریخی است و رویکردی فلسفی نیست زیرا هیچ توجهی به واقعیت‌ها ندارد؛ از واقعیت‌های تجربی و محسوس گذشته تا واقعیت‌های مربوط به روش تحقیق و تفکر و رشته‌های علوم انسانی. به همین دلیل کار اساتید درس دادن است نه تحقیق و کار شاگرد هم این است که مدرکی بگیرد یا دوره‌ای بگذراند. اساتید اصلا به مطالعه نمی‌پردازند و برخی از آنان که با نفوذ و مورد قبول‌اند، سال‌هاست که اصلا مطالعه نمی‌کنند و مطالب محدود موجود را تکرار می‌کنند و بس. به همین دلیل به دانشجو نیز روش تحقیق و مطالعه یاد نمی‌دهیم و یک استاد در سال راهنمای ده‌ها پایان‌نامه می‌شود و بدون ملاحظه نمره می‌دهد. اگر آماری از این بابت بگیریم بسیار جالب و عبرت‌آموز خواهد بود. رساله‌ها همه گردآوری سخن این و آن است و ارجاع دادن تنها نقل قول از افراد متعدد است درباره یک مسئله نه نقل دیدگاه‌های تحقیقی اشخاص مختلف درباره یک مسئله و ده‌ها اشکال ریز و درشت دیگر. پس نباید در چنین شرایطی انتظار فیلسوف و فلسفه اثرگزار داشته باشیم.  

 

سه. ما روش تفکر فلسفی درست به کار بردن عقل را مورد توجه قرار نمی‌دهیم و به همین دلیل تفکر ما جنبه فلسفی خود را از دست می‌دهد اگرچه عنوان فلسفه دارد. زیرا:

الف. ما به روش آزاد کردن عقل از قید و بندهایش توجه نمی‌کنیم. ما به ندرت در تفاوت فلسفه و كلام اين نكته را يادآور مي شويم كه در كار فلسفي بايد تعهد و پایبند بودن به باور خاصی دخالت نداشته باشد. بر خلاف کلام که از همان آغاز بحث خود را با این هدف آغاز می‌کند که از فلان مسئله دینی دفاع کند یا فلان مسئله دینی را ثابت کند. اما این پایبند نبودن را که اساس شکستن جمود و تعصب است، هرگز جدی نمی‌گیریم و به دانشجویانمان روش بیرون آمدن از قید و بند تقلید و تعصب را یاد نمی‌دهیم. فقط مطالبی می‌گوییم و می‌گذریم، آن هم چنان که گفتیم به ندرت و لذا تفکر فلسفی آزاد در جامعه ما عملا پیدا نمی‌شود اما تا بخواهیم تقلید و تعصب هست آن هم نه تنها تعصب دینی بلکه تعصب به مطالب پیشینیان همانند ابن سینا و ملاصدرا که ما آن مطالب را فلسفه می نامیم و فکر می‌کنیم که انسان با خواندن آن‌ها فیلسوف می‌شود.

ب. ما ماهیت‌محور و مفهوم‌محور کار می‌کنیم نه واقعیت خارجی‌محور. کسانی که فلسفه را درس می‌دهند یا درس می‌خوانند با مفاهیم ذهنی سر و کار دارند. هنوز هم در فلسفه ما چهار عنصر یونان باستان مطرح است و برخی از اساتید و شاگردان حتی نام چند عنصر را از عناصر جدید نمی‌دانند. هنوز از هیولا و صورت بحث می‌کنیم و از عالم ذرات خبر نداریم و هنوز از نه فلک بحث می‌کنیم و از کهکشان‌ها خبر نداریم و همین‌طور در بحث علیت، ایجاد، و زمان و مکان.

ج. ما حافظه را جانشین اندیشه کرده‌ایم.  ما فلسفه را به صورت داستان نقل می‌کنیم و یاد می‌گیریم اما عملا مزه تفکر فلسفی را نمی‌چشیم. ما سال‌ها شک دکارت را درس می‌دهیم و دانشجو می‌خواند و امتحان می‌دهد و نمره می‌گیرد، با راهنمایی ما شک را موضوع پایان‌نامه قرار می‌دهد اما متأسفانه به قول عین‌القضات همدانی هزاران جنازه از ما را به گورستان می‌برند در حالی‌که هیچ‌کدام از ما مزه شک را نچشیده‌ایم.

 

در پایان یادآور می‌شوم به مناسبت روز جهانی فلسفه من به تجلیل از فلسفه و فلسفه‌مان نپرداختم زیرا تجلیل‌کنندگان در جامعه ما کم نیستند اما به نقد از شرایط تفکر فلسفی‌مان پرداختم؛ زیرا نقد هشدار می‌دهد و راه می‌گشاید و راه که باز شد حرکت آغاز می‌شود.

 

به امید آن روز!

دکتر سید یحیی یثربی

آبان ۱۴۰۰